سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکوکار از کار نیک بهتر است ، و بد کردار از کار بد بدتر . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :0
کل بازدید :6319
تعداد کل یاداشته ها : 6
103/2/13
9:8 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
میلاد براتی فرد[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
دی 91[1]
پیوند دوستان
 

2ـ مهرنهادن بر دلها!.

در آیـات فـوق و بـسیارى دیگر از آیات قرآن براى بیان سلب حس تشخیص ودرک واقعى از افراد، تـعـبیر به ((ختم)) شده است ، و احیانا تعبیر به ((طبع)) و ((رین)) این معنى از آنجا گرفته شده اسـت کـه در مـیان مردم رسم بر این بوده هنگامى که اشیائى رادر کیسه ها یا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد، و یا نامه هاى مهمى را در پاکت مى گذاردند، براى آنکه کسى سرآن را نگشاید و دست به آن نزند آن را مى بستند وگره مى کردند و بر گره مهر مى نهادند، امروز نیز معمول است کـیـسـه هـاى پـسـتـى را لاک و مهر مى کنند در لغت عرب براى این معنى کلمه ((ختم)) به کار مـى رود، الـبـتـه ایـن تعبیر در باره افراد بى ایمان و لجوجى است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عـوامـل هـدایت نفوذ ناپذیر شده اند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کـرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگرهیچ گونه تصرفى در آن نـمـى توان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است ((طبع)) نیز در لغت به همین معنى آمـده اسـت اما ((رین)) به معنى زنگار یا غبار یالایه کثیفى است که بر اشیا گرانقیمت مى نشیند ایـن تعبیر در قرآن نیز براى کسانى که بر اثر خیره سرى و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفـتـه اسـت و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خداى ناکرده گناهى از او سر مى زند در فـاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تامبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آید و برآن مهر نهد.

3ـ مقصود از ((قلب)) در قرآن :.

((قلب)) در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله :1ـ به معنى عقل ودرک چنانکه در آیه 37 سـوره ((ق)) مـى خـوانـیـم : ((ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب :((در این مطالب تذکر و یـادآورى است براى آنان که نیروى عقل و درک داشته باشند))2ـ به معنى روح و جان چنانکه در سـوره احـزاب آیـه 10 آمـده است : ((هنگامى که چشمها از وحشت فرومانده و جانها به لب رسیده بـود)) 3ـ به معنى مرکز عواطف ،آیه 12 سوره انفال شاهد این معنى است : ((بزودى در دل کافران ترس ایجاد مى کنم)).

توضیح اینکه : در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم مى خورد: 1ـ مرکزادراکات که همان ((مغز و دستگاه اعصاب است)) 2ـ مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبرى که در بخش چپ سـیـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى در مرحله اول روى همین مرکز اثر مى گذارد، ما بالوجدان هـنـگامى که با مصیبتى روبرومى شویم فشار آن را روى همین قلب صنوبرى احساس مى کنیم ، و هـمـچـنـان وقـتـى کـه بـه مـطـلـب سرورانگیزى برمى خوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احـسـاس مـى کـنـیـم ، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همین عضو مخصوص) ومسائل عقلى به قلب (به معنى عقل یا مغز) نسبت داده شده ، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.

( آیه 8).

گروه سوم (منافقان).

اسـلام در یـک مقطع خاص تاریخى خود با گروهى روبرو شد که نه اخلاص وشهامت براى ایمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صریح ، این گروه که قرآن از آنها به عنوان ((منافقین))((3)) یاد مى کند و ما در فارسى از آن تعبیر به ((دورو)) یا ((دو چهره)) مى کنیم ، در صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ کرده بودند، و ازآنجا که ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مـشـکـل بـود ولـى قـرآن نشانه هاى دقیق و زنده اى براى آنها بیان مى کند که خط باطنى آنها را مـشـخـص مـى سـازد والگوئى در این زمینه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسیرى از خود نفاق دارد مى گوید: ((بعضى از مردم هستند که مى گویند به خدا وروز قـیامت ایمان آورده ایم در حالى که ایمان ندارند)) (ومن الناس من یقول آمناباللّه و بالیوم الا خر و ماهم بمؤمنین).

(آیـه 9)ـ آنـها این عمل را یکنوع زرنگى و به اصطلاح تاکتیک جالب ، حساب مى کنند: ((آنها با این عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفریبند)) (یخادعون اللّه والذین آمنوا) ((در حالى که تنها خودشان را فریب مى دهند، اما نمى فهمند)) (و مایخدعون الا انـفسهم وما یشعرون).

(آیه 10)ـ سپس قرآن به این واقعیت اشاره مى کند که نفاق در واقع یکنوع بیمارى است مى گوید: ((در دلهاى آنها بیمارى خاصى است)) (فى قلوبهم مرض) امااز آنجا که در نظام آفرینش ، هرکس در مسیرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسیر، رو به جلو مى رود قرآن اضافه مى کند: ((خداوند هم بربیمارى آنها مى افزاید)) (فزادهم اللّه مرضا).

و از آنـجـا کـه سـرمـایـه اصـلى منافقان دروغ است ، تا بتوانند تناقضها را که درزندگیشان دیده مى شود با آن توجیه کنند، در پایان آیه مى فرماید: ((براى آنها عذاب الیمى است بخاطر دروغهائى که مى گفتند)) (ولهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون).

(آیـه 11)ـ سـپـس بـه ویژگیهاى آنها اشاره مى کند که نخستین آنها داعیه اصلاح طلبى است در حـالى که مفسد واقعى همانها هستند: ((هنگامى که به آنها گفته شود در روى زمین فساد نکنید مـى گـویـنـد: مـا فـقـط اصـلاح کننده ایم))! (و اذا قیل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون) ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته ایم و نداریم !.

(آیـه 12)ـ قـرآن اضـافـه مى کند : ((بدانید اینها همان مفسدانند و برنامه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند))! (الا انهم هم الـمـفسدون ولکن لایشعرون) بلکه اصرار و پافشارى آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با این برنامه هاى زشت و ننگین سبب شده که تدریجا گمان کنند این برنامه ها مفید وسازنده و اصلاح طلبانه است.

(آیـه 13)ـ نشانه دیگر اینکه : آنها خود را عاقل و هوشیار و مؤمنان را سفیه وساده لوح و خوش باور مى پندارند، آن چنانکه قرآن مى گوید: ((هنگامى که به آنهاگفته مى شود ایمان بیاورید آنگونه که توده هاى مردم ایمان آورده اند، مى گویند: آیاما همچون این سفیهان ایمان بیاوریم))؟! (و اذا قیل لـهـم آمـنوا کما آمن الناس قالواانـؤمن کما آمن السفه) و به این ترتیب افراد پاکدل و حق طلب و حـقـیـقـت جـو راکـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانیت در دعوت پیامبر (ص) و محتواى تعلیمات او، سـرتـعـظـیـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى کنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى گوید: ((بدانیدسفیهان واقعى اینها هستند اما نمى دانند)) (الا انهم هم السفها ولکن لایعلمون).

آیـا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه درآید، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت وتوطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!.

(آیـه 14) ـ سومین نشانه آنها آن است که هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هرجمعیتى با آنها هـم صدا مى شوند، آنچنانکه قرآن مى گوید: ((هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات کنند مى گویند ایـمان آوردیم)) (و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا) ما از شماهستیم و پیرو یک مکتبیم ، از جان و دل اسلام را پذیرا گشتیم و با شما هیچ فرقى نداریم !.

((اما هنگامى که با دوستان شیطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گویندما با شمائیم))! (و اذا خـلـوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم) ((و اگر مى بینید ما در برابرمؤمنان اظهار ایمان مى کنیم ما مسخره شان مى کنیم))! (انما نحن مستهزؤن).

(آیـه 15)ـ سـپس قرآن با یک لحن کوبنده و قاطع مى گوید: ((خدا آنها رامسخره مى کند)) (اللّه یـستهز بهم) ((و خدا آنها را در طغیانشان نگه مى دارد تا به کلى سرگردان شوند)) (و یمدهم فى طغیانهم یعمهون).

(آیـه 16) ـ ایـن آیه ، سرنوشت نهائى آنها را که سرنوشتى است بسیارغم انگیز و شوم و تاریک چنین بـیـان مـى کـند: ((آنها کسانى هستند که در تجارتخانه این جهان ، هدایت را با گمراهى معاوضه کـرده اند)) (اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدى) و به همین دلیل ((تجارت آنها سودى نداشته)) بلکه سرمایه را نیز از کف داده اند (فما ربحت تجارتهم) ((و هرگز روى هدایت را ندیده اند)) (و ما کانوامهتدین).

خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـیـت و تضاد برون و درون که صفت بارز منافقان است پدیده هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد که به خوبى مى توان آن را شناخت.